میکاییلمیکاییل، تا این لحظه: 12 سال و 7 ماه و 15 روز سن داره

همه هســــــتی من

نـــــــــــــــــــــو نَـــــنی

عشقم عزیزم خدا رو شکر سرت خوب شده و دیروز رفتیم با هم بخیه هاشو کشیدیم هر کی ازت می پرسه سرت چی شده ؟ می گی : آگا کاییل آتاد سر آگای دُتُـــر ( آقا میکاییل افتاد سر آقای دکتر ) اینم که عکسیه که قبل از کوتاه کردنه موهات ازت گرفتم . دیروز خاله هدیه مربیت می گه : به میکاییل می گم از شیر گاوه چی درست می کنن : میگه : نو نَنی ( نون پنیر ) جدیدا چقدر این خاله هدیه رو دوست داری وقتی می یام سراغت به من می گی : بروووووووو خیلی وقتها هم تا خونه گریه می کنی و همش می گی : عاله اِدیههههه فردا ساعت چهار صبح بابایی می یاد بلاخره بعد از پنج ماه می بینمش فقط منتظره عکس العمله توام   ...
22 مهر 1392

دوره سرت بگردم

تنها نشستم با همه عذاب وجدانی که وجودمو گرفته فکرها از سرم می گذرن کوتاهیه من بود ؛ اتفاق بود ، چشم  بود هر جی بود بد جور دلمو شکسته امروز جمعه 12 مهر مامان اکرم پیشنهاد داد بریم پارک بانوان واسه ناهار دلم نبود برم می دونستم با تو رفتن مصیبته اما دلم نیومد بهش نه بگم قبول کردم حدسم درست بود پنج دقیقه یه جا نشستی  تا ساعت 5 یکریز راه رفتی بدو بدو کردی  بعدش  رفتیم پارک تنیس شاید نباید می رفتیم تو باز خوشحال بودی و این طرف اون طرف می رفتی تا یه لبه پیدا کردی از همونایی که همه آدما میشینن رفنی اونجا و به زبون خودت گفتی : دودو یعنی بشینیم و نشستیم هنوز نشسته عطسه ام گرفت عطسه کردم دیدم ...
12 مهر 1392

مــــــــــــــو اومد !!!

آقا کوچولوی گل من      اغراق نکردم اگه بگم هر کی می دیدت  عاشقه اون موهای فر فریت می شد اما جلوی صورتت تا می اومد می گفتی مامانی : ایــــــــن!!!! مو   اومد !!!! واسه این تصمیم گرفتم برای اولین بار ببرمت آرایشگاه ، اول بردمت آتلیه و ازت عکس گرفتم بعد کلی برات توضیح دادم قصه تعریف کردمت که می خوایم بریم آرایشگاه و قراره چه اتفاقی بیفته و توهم با دقت گوش می کردی و وقتی می گفتم بریم آرایشگاه با سر تایید می کردی که بریم اما تا آقای آرایشگـر پیش بند رو برات بست شروع کردی به گریه کردن اینقدر گریه کردی و مامان مامان کردی که نگو !!! آخرش قیافه ات برام تازگی داشت انگار یکی دیگه بود...
4 مهر 1392

عکسهای تولد دو سالگی

گفته بودم که برای میکی دو تا تولد گرفته بودم تولد اولی رو ده شهریور گرفتم خونه خاله الهام می خواستم حالا که همه فامیل دور هم جمعند یه تولد درست و حسابی بگیرم جای همه خالی واقعا خوش گذشت اینقدر تنهایی و دوری  کشیدم که وقتی همه هستیم گوشت می شه به تنم اینم یه کمی تزیین که کردم من خیلی حوصله ندارم تــم درست کنم فقط برام مهم اینه که به پسرم خوش بگذره که گذشت   اینم از کیــک تولدش اینم تصویر شازده متولد شده اصلا اجازه نداد کادو ها رو باز کنیم لحظه اول خودش همه رو باز میکرد و چقدر این ماشین کنترلی برات جالب بود اون روز نتونیستیم دو تا عکس درست حسابی ازت بگیــــریم ...
1 مهر 1392
1